خلیل الله خلیلی
ساحه فعالیت: ادبیات دری
استاد خلیل الله خلیلی، نامورترین شاعر معاصر افغانستان به سال 1286 هجری خورشیدی در شهرکابل دیده به جهان گشود. پدرش میرزا محمد حسین خان مستوفی الممالک اززمرۀ شخصیت های صاحب نفوذ و اراکینِ نامور،در دربار های امیرعبدالرحمن خان و امیر حبیب الله خان به شمار می رفت . وی چندین سال به صفت مستوفی الممالک و نایب سالار در دربارهای امرای ذکرشده انجام وظیفه نمود. زادگاه پدری استاد خلیلی ولسوالی سیدخیل ولایت پروان می باشد و مادرش نیز دختر عبدالقادر خان وخواهر عبدالرحیم خان کوهستانی(ولایت کاپیسای فعلی) نایب سالارِ وقتِ هرات بود.
خلیلی تازه هفت بهار عمر را سپری نموده بود که به مصیبتِ مرگ مادر دچارشد و دریازده سالگی نیز پدرش به جرمِ این که از معتمدانِ امیرحبیب الله خان بود، از جانبِ فرزندش شاه امان الله بدون محکمه به دار آویخته شد.خلیلی در سروده ای به این دو رویدادِ تلخ چنین اشارت نموده است:
بهار هفتم عمـرم نگشته بود پدید
که رفت از سر من مادر مَلَک سیرم...
به سال یازدهـم شد مرا شهیـد پدر
پدر که بود به صد افتخار تاج سرم...
خلیلی بعد از شهادتِ پدر از حق تعلیم و تحصیل محروم گشت، تمام دارایی و ملکیت های منقول و غیرمنقول خانواده اش از سوی دولت مصادره گردید و این کودکِ یازده ساله به مدت سه سال در کابل و کوهستان تحت سرپرستی ماما های خود محبوس وار زندگی نمود. خلیلی با آن که از آموزش و تحصیل محروم ماند اما دنبالۀ آنچه را در زمان حیات پدر فراگرفته بود به صورت خصوصی ادامه داد و آن گونه که خود گفته است: «ناله از نی، خنده از گل،گریه از ابر بهار» آموخت واز هرصاحب دلی که نکته ای یافت آن را به لوح سینه جای داد.
بعد از سقوط دولت امانی، خلیلی جوان چندی در کابل و سپس در بلخ به مشاغل دولتی راه یافت و بعد از روی کار آمدن دولت محمدنادر خان مدتی به آنسوی رود آمو( ازبکستان فعلی) آواره گردید و بعد از گذشت سه ماه نزد مامای خود عبدالرحیم خان که در آن ایام نایب سالارملکی و نظامی هرات بودرفت و همانجا ساکن شد.
اقامت در هرات و کسب فیض از خاک پرگهر خواجۀ انصار و مولاناجامی برای خلیلی دریچه های جدیدی از سیر درملک سخن و تحقیق و تفحص را باز نمود. او درمدت یک و نیم سالی که در هرات زیست، اثر معروف خویش(آثار هرات) را درسه جلد نوشت که به سال1310 در شهر هرات به طبع رسید.
استاد خلیلی بعد از اقامت کوتاه در هرات دوباره به کابل آمد وبه مشاغل اداری روی آورد. در زمان صدارت محمد هاشم خان به دلیلِ قهرِ نظام بالای مامایش عبدالرحیم خانِ نایب سالار، او نیز روانۀ زندان گردید. او بعد از دوسال از زندان رها شد و به قندهار تبعید گردید و در فابریکه قند به ماموریت گماشته شد؛ چنان که خود وی نیز اشارت نموده است :شاعر شکر شکن مامورقندسازی شد.
خلیلی بعد از مدت یک و نیم سال دوباره اجازۀ اقامت درکابل یافت و به صفت معاون پوهنتون کابل گماشته شد. پس از آن در سال1328خورشیدی به مقام دبیریِ مجلس عالی وزرا رسیدو بعد از آن در مناسب مختلف؛ چون: رییس مستقل مطبوعات، مشاور مطبوعاتی پادشاه و سفیر افغانستان درکشور های مختلف ایفای وظیفه نمود. استاد خلیلی بعد از حوادثِ سال1357 و تغییر نظام، رابطه اش را با نظام وقت قطع نمود و به دلیلِ مخالفت با رژیم و طرز فکری حاکم بر آن، ناچارشد راهی دیار هجرت شود. وی نخست راهی اروپاشد و بعدا به امریکا نقل مکان نمود؛ اما درد دوری از وطن قرارش نگذاشت و سرانجام برای این که به زادگاه خود نزدیک باشد؛ اقامت در پاکستان را ترجیح داد و تا آخر عمر در آن کشور زندگی نمود.
این سخنور بی بدیل و بزرگ سرانجام به سال 1366 در پاکستان وفات یافت و بنا بروصیت خودش در همان غربتکده به خاک سپرده شد؛ چنان که در وصیت نامه اش می خوانیم:
چون به غربت خواهد از من پيك جانان نقد جان
جـــــا دهيدم در كنـار تربت آوارگان
گـور مـن در پهلوي آوارگان بهتر كه مـن
بي كسم، آواره ام، بي ميهنم، بي خانمان
همچو مـن اينجا به گورستان غـربت خفته است
بس جوان بي وطن، بس پيــــرمرد ناتوان
كشور من سخت بيمار است آزارش مـده
زخم ها دارد، نمك بر زخم آن كمتر فشان
از براي مـدفن مـــن، سينۀ پــــاكش مــدر
بهـــر من بر خـــــاطر زارش منه بـــارگران
داغ هــــا دارد منه بــــر سينه اش داغ دگــر
دردهــــا دارد دگـــر بر پيكرش خنجر مران
ملك يـزدان است هر جـا بــاز تــابد آفتــاب
شهر يزدان است هرجا جلوه دارد آسمان
هر كجا دل مي تپد دلــدار را باشد مقــــام
هـر كجا جان مي رود جانبخش را باشد مكان
زير هر خاري كه بندد لانه، مـأواي وي است
بينوا مرغي كه شب گم كرده راه آشيان
رقص رقصان از لحد خيـزم، اگــــر آرد كسي
مشت خاري از ديار من به رسم ارمغـان
اي وطندار مبـارك پي، اگر اينجا رسي
جز خدا و جز وطن، حرفي مياور بر زبــان
جسد استاد خلیلی بعد از گذشت 25 سال، به اساس فیصلۀ شورای وزیران افغانستان به سال1392 خورشیدی از پشاور به کابل انتقال یافت و در محوطۀ پوهنتون کابل به خاک سپرده شد.
استاد خلیل الله خلیلی از سرآمد ترین و پرکارترین شاعرانِ روزگار خود بود. آوازۀ شهرت وی در زمان حیاتش فرا تر از مرز های افغانستان رسیده بود.بزرگترین ادبا و فرهنگیان منطقه از شعر و شخصیت او تجلیل و تقدیر نموده بودند و در اکثریتی از همایش های ملی و بین المللی پیرامون شعر و ادبیات فارسی در عصر خود، فعالانه سهم گرفت.
موصوف جدا از استعداد شگرف و خارق العاده در سرایشِ شعر، نویسندۀ چیره دست و محققِ ژرف نگرنیز بود. نثر استاد خلیلی جزو هنری ترین نثر های معاصر است و پژوهش هایش در عرصه های مختلف فرهنگ و ادب سرزمین ما نیز از برترین آثار شمرده می شود. در ذیل بخش کوچکی از داستانِ زمردِ خونین وی را جهتِ آشنایی مختصر با صلابتِ نثر وی مرور می کنیم:
«بابای میرگن مهرافگن کوه پیمای صحرا نورد دریا گذار شکاری ما نامش پر دل بود.
چشمهای تنگ و عمیقش به کبودی گلهای کاستی و ریش انبوه کوتاهش بزردی میخک می نمود.
بشمار خودش شصت و هشت گندم درو را گذرانیده و گردش آفتاب را شصت و هشت بار از یک تیغۀ کوه عاشقان به تیغۀ دیگرآن دیده بود.
قامتش کوتاه استخوانش درشت کاسۀ چشمش تنگ و ابروانش تنگ بود.
پیشانیش از دور به نظر می آمد، هر که دستش را بدست میگرفت در نخستین تماس از درشتی پوست به فعالیت شبا روزی اش پی میبرد و از فشار انگشتانش به نیروی جسمانیش ملتفت میشد. از آغاز عقرب تا انجام حوت، فصل نیرومندی و نشاطش بود. چله های خورد و کلان را تا شصت و شکست از تموز و بهار بیشتر میخواست گویا در سراسر این پنجاه سال از عمرش با خشونت و خشم طبیعت بیشتر انس داشت.
سرمای زننده و استخوان سوز، بادهای خشمگین و طوفانی، ابر های آبستن بحرانی، یخ بندان دریا- بر گریز درختان – برف کوچ و بادکویه بادام برف امانته، در نشاط و نیروی وی میافزود.
در اوایل عقرب کمان کهنش را از میخ فرود می آورد، توشدانش را به کمر می بست، انبانش را در شانه می افگند، دارو دانش را پر از بارود مینمود، گل کمر بندش را که نقش غزال بلند شاخ برآن کنده شده بود صیقل میزد.
نقش های نیمه ریختۀ صدفی را در قنداق کمان (تفنگ) روشن می کرد و از دیدن آن لذت می برد.
پیش قبض جوهر دارش را طرف راست کمر بند می خلانید، به آئینی که دستۀ درشت استخوانیش به نیمۀ بطن میرسید و نوک سفلای گژدم آسایش برران چپ تماس می نمود.
آنگاه برزویِ سیاهش را میپوشید، چموس های نرم ساقدار شکری گونه اش را بپا میکرد، چکمن برَکی آستین بلندش را بشانه می افگند، کلاه نمدین بارانیش را بر سرو دستار کوچکش را بدست میگرفت، مست و مغرور از خانه بدر می آمد و دیگر کشور خلوت و خاموش آشوکا را قلمرو بلا منازع خود میدانست....»
از استاد خلیلی حدود 62 عنوان اثر منظوم و منثور به جا مانده است که اکثریتی از آنها در داخل و خارج از کشور اقبال چاپ یافته اند .درذیل به اسامی شماری از آثار استاد اشارت می شود:
الف_ آثار استاد خلیلی که تاسال1357 آفریده شده اند:
-عقاب زرین ، طبع كابل
-قرائت فارسی، برای صنوف یازده ودوازده دوجلد طبع كابل.
-دیوان اشعار جلد اول طبع كابل
-دیوان اشعار ، به كوشش امیدوار هراتی ،تهران ، ۱۳۴۱
-مجموعه اشعار.تهران، بنیاد فرهنگ اْیران ،۱۳۷۲
-هرات،( آثار و رجالها) عربی طبع بغداد.
-رباعیات، طبع كابل وطبع لندن باترجمهٔ انگلیسی وعربی
-برگهای خزانی ،طبع كابل
– آثار هرات. درجغرافیا، تاریخ ومعرفی دانشمندان وهنرمندان هرات درسه جلد چاپ مطبعه فخریه سلجوقی، هرات سال ۱۳۰۹
– ترجمه یك قسمت تاریخ فتوحات اسلامی – طبع هرات.
-احوال وآثار حكیم سنایی – چاپ نخست ۱۳۱۵ چاپ دوم ۱۳۵۶
– تنقیح ادبی ونگارش ترجمه وتفسیر ۱۲ جزء اول تفسیر شریف كه ازاردو به دری ترجمه شده و به تفسیر كابلی شهرت دارد.
– سلطنت غزنویان، چاپ كابل ۱۳۳۳
-فیض قدس– پیرامون زیستنامه وآثار حضرت بیدل چاپ انجمن تاریخ سال ۱۳۲۴
– پیوند دل ها(ضمیمه برگهای خزانی) شرح مسافرت استاد خلیلی به ایران وخطابه در تالار موزهٔ ایران باستان ودبیرستان فروع مشهد– تهران ۱۳۳۶
– نی نامه– نكاتی پیرامون زیستنامه مولانا جلال الدین محمد بلخی ومثنوی معنوی– تحشیه وتعلیق برنی نامه مولانایعقوب چرخی – ورساله النائیه نورالدین عبدالرحمن جامی
– نورهان، خطابه خلیلی دربازگشت ازایران در تالار ریاست مطبوعات ۱۳۲۶ مطبعه معارف.
– درباره یك نسخه قدیم كلیات حكیم سنایی: معرفی نسخه قلمی وبحث انتقادی پیرامون روشن ساختن نكاتی درزمینه حیات واشعار سنایی به استناد آّن چاپ، ۱۳۳۸ ازطرف وزرات تجارت.
– یمگان – رساله یی درزمینه معرفی وتثبیت مزار حضرت حكیم ناصر خسرو دریمگان بدخشان به استناد وثایق بدست آمده ازمتولیان مزار حكیم چاپ نخست عقرب ۱۳۳۸ مجله ژوندون. چاپ سوم ضمیمه شماره(۱۴) مجله حجت ۱۳۶۹.
– ازبلخ تا قونیه– ترجمه از اخبار واحوال مولینا جلال الدین بلخی كه ازشرح ومتون معتبر به گونه التقاطی اختصار وتهیه شده است. چاپ مطبعه دفاع ملی.
-درویشان چرخان– كه با بیان محمد شریف مترجم سفارت افغانی در بغداد بوسیله خلیلی نگارش یافته ودرسال ۱۳۵۵ چاپ شده است.
– رساله آرامگاه بابر، طبع كابل.
– فقهای لغمان دربغداد، به گونه رساله جداگانه بنام( الفقهای الغمانیون فی بغداد) دربغداد.
– ابن بطوطه فی افغانستان ، به زبان عربی چاپ بغداد سال ۱۹۱۸ .
– پیربزرگ، ترجمه یك مقاله تحقیقی ازمطبوعات عراق در باره غوث الاعظم شیخ عبدالقادر جیلانی قدس سره كه متن های فارسی دری وپشتوی آن تحت عنوان لوی پیر دركابل به گونه رساله جداگانه به چاپ رسیده است.
– زمرد خونین، داستان كوتاه
– مسكوكات دوره هوتكی، درمورد سكه های عصر هوتكی كه به گونه مقاله های تحقیقی به زبان فارسی درمجله ژوندون چاپ شده وبعدبه زبان عربی به گونه رساله جداگانه دربغداد چاپ شده است.
-فهرست كتب مخطوط كتابخانه سلطنتی در ۴۰۰ صفحه.
– گزارش حیات درسه جلد
ب- آثار استاد خلیلی دردیار هجرت:
- یار آشنا، (علاقه علامه اقبال به افغانستان) باترجمه اردو، بكوشش وترجمه ببرك لودی مجاهد افغانی.
- نیایش، بكوشش ببرك لودی مجاهد افغانی.
- مسجد جامع هرات ،
- پنجشیر وقهرمان مسعود،
- ماتمسراچاپ شده ،
- نخستین تجاوزروسیه درافغانستان ،
- ایاز ازنگاه صاحبدلان،
- ناهید ودختران قهرمان كابل،
- زمزم اشك،
-عیاری ازخراسان،
- ازسجاده تاشمشیر،
- از مدرسه تاسنگر،
- بهشتی كه درآتش سوخت،
- سوزن زر وجامه سپید،
- غوث الاعظم،
- سرور راستان،
- به بارگاه محمدی،
- تجلیل سالگردامام ربانی(رح)،
- كاروان اشك،
- داستانی ازداستانها،
- مادران گلگون كفن،
- جشن آزادی ملت پاكستان،
- پیام سلطان محمود،
- اشك هاوخونها،
-جام نیاز، به تقریب مولود فرخنده نبوی،
آثار چاپ ناشده:
1- قهرمان كوهستان
2- خواجه سبز پوش
3- نماز عاشقان
4- پادشاه و دوراهی
5- دوشنبه نامه
6- مراسلات
7- زندگی درروستا
8- رویت ها وروایت ها
9- بلخ درادب عرب
10-ابوزید بلخی
11- سفرای افغانستان( ازمحمود تامحمود)
نمونه هایی از شعر استاد خلیل الله خلیلی:
به یاد وطن
بگداخت زین گرما مراستخوان به کانون بدن
یا مرحبا نعم البلد یا حبذا نعم الوطن
آن سیمگون ایام کو، آن ارغوانی شام کو
وان سایه ی پدرام کو، کز سایه آسایم بدن
دیوی که دارد تن چو قیر شادان کنار آبگیر
وان موجهای همچو شیر هر روز با وی در سخن
نا کرده کاری یک نفس صد کار از وی ملتمس
خواهد به کیوان دسترس خود تا گلو اندر لجن
باشد هیولای غریب آشفته بالا و نشیب
یا ویلنا شئی عجیب این عنکبوت نیش زن
این خواجه تا بندد کمر گردد وطن زیر و زبر
تا باغبان گیرد خبر نی باغ باشد نی چمن
مغرور گشته از نسب،افگنده طومار حسب
غافل که باشد بولهب با نسل احمد مقترن
شد عمر وی وقف درنگ اندر تردد ماند دنگ
نی صلح می خواهد نه جنگ نی نو بیارد نی کهن
یگ گام پس یگ گام پیش مانده فرو در کار خویش
یکسان دهد بر گرگ و میش خام سیاست را زدن
از بید کس جوید ثمر؟ و ز سنگ کس خواهد شکر؟
از مرده کس پرسد خبر؟و ز شوره کس گیرد سمن؟
از بسکه در ایام ما وارونه گشته حال ما
بر مرده می بینم قبا بر زنده می بینم کفن
افسوس از این حال تبه دردا ازین بخت سیه
پیدا نیامد مرد ره شد سالها زین انجمن
مردی که گیرد سر به کف پوید پی عز و شرف
مردانه آید سوی صف با بازوی دشمن شکن
نی گنج خواهد نی گهر ، نی کیسه های سیم و زر
نی قبض های سربسر در بانک های مؤتمن
کرباس پوشی بینوا با درد مردم آشنا
دل بسته ی راه خدا تن خسته ی درد وطن
چشمش نسوزد زین و آن بندد به نیروی جوان
بر سینه ی صادق نشان بر گردن خاین رسن
......
راه نیستان
ناله به دل شد گره ، راهِ نیستان کجا ست ؟
خانه قفس شد بمن ، طرفِ بیابان کجا ست ؟
اشک بخونم کشید ، آه ببادم سپرد
عقل به بندم فگند ، رخنه ی زندان کجا ست؟
گفت پناهت دهد ، در ره آن خاک شو
آنکه شدم در رهش خاک بگو آ ن کجا ست ؟
روز به محنت گذشت ، شام به غم شد سحر
ساقی گلچهره کو ، نعره ی مستان کجا ست ؟
درتفِ این بادیه ، سوخت سراپا تنم
مزرعم آ تش گرفت ، نم نم بارا ن کجا ست ؟
موج نلرزد بر آ ب ، غنچه نخندد به با غ
برگ نجنبد بشا خ ، با د بهارا ن کجا ست ؟
خوب و بد زندگی ، بر سر هم ریختند
تا کند ا ز هم جدا ، بازوی دهقا ن کجا ست ؟
برقِ نگه خیره شد ، شوق ز دل رخت بست
خا نه پر ا ز دود شد ، مشعل رخشان کجا ست ؟
ناله شدم غم شدم ، من همه ما تم شدم
آ ن دل خرم چه شد ، آ ن لب خندا ن کجا ست ؟
ا بر سیه شد پدید ، با ز به چرخ سخن
اختر برج ا د ب ، مرد سخندا ن کجا ست ؟
هم نظر بوعلی ، هم قدم بو العلا
هم نفس رودکی ، هم دم سلمان کجا ست ؟
مرد نمیرد به مرگ ، مرگ از او نامجو ست
نام چو جا وید شد ، مردنش آسا ن کجا ست ؟
....
شهر طوفان برده
قلم در پنجۀ من نخلِ سرما خرده را ماند
دوات از خشک مغزی ها دهانِ مرده را ماند
نه پیوندی به دیروزی نه امیدی به فردائی
دل بی حاصل من شهر طوفان برده را ماند
تکانی هم نخورد از آهِ آتشبارِ مظلومان
دلِ سختِ ستمگر سنگِ پیکان خورده را ماند
گل عشقم که بود از نوبهار آرزو خندان
کنون در پای جانان غنچۀ پژمرده را ماند
سر بیدرد کز شور تمنا نیستش بهره
بشاخ زندگانی میوۀ افسرده را ماند
ز بس در هر چه دیدم داشت رنگِ رنج و آزاری
جهان در چشم من یکسر دل آزرده را ماند.
....
شکوه
به داغ نامرادی سوختم ای اشک، طوفانی!
به تنگ آمد دلم زین زندگی ای مرگ، جولانی!
درین مکتب نمیدانم چه رمزِ مهملم یارب
که نی معنی شدم، نی نامهای، نی زیب عنوانی
ازین آزادگی بهتر بود صد ره به چشم من
صدای شیونِ زنجیر و قیدِ کنجِ زندانی
به هر وضعی که گردون گشت، کام من نشد حاصل
مگر این شام غم را مرگ سازد صبح رخشانی
ز یک جو منتِ این ناکسان بردن بود بهتر
که بشکافم به مشکل صخرهسنگی را به مژگانی
گناهم چیست، گردونم چرا آزرده میدارد؟
ازین کاسه گدا دیگر چه جستم جز لب نانی
( دیوان استاد خلیل الله خلیلی/ زمرد خونین/ دانشنامه ادب فارسی/ کلکسیون مجله های ا دب/ کلکسیون مجله های خراسان/ شعرای عصرحاضر افغانستان/ پرطاووس/ اشک ها و خون ها/ درسایه های خیبر/آثارهرات/ شخصیت های کلان افغانستان)